- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
تـنهـاتـرین امـام زمین، مـقـتـدای شهر تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟ وقـتی کـسی برای تو تب هـم نمیکـند دیگر نـسـوز این همه آقا به پـای شهر تو گـریه میکـنی و صدایت نـمیرسد گم میشود صدای تو در خندههای شهر تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل ای وای من چه میکشی از ماجرای شهر دلخوش نکن به “ندبۀ” جمعه، خودت بیا با این همه گـنـاه نگـیـرد دعـای شهـر اینـجـا کـسی بـرای تو کـاری نمیکـند فهـمـیدهام که خـستهای از ادعای شهر گـاه از نـبـودنت مـثلا گـریـه میکـنـند شرمندهام! از این همه کذب و ادای شهر هر روز دیده میشوی اما کسی تو را نشناخت ای غـریـبهترین آشِـنای شهر جمعه، غـروب… گریۀ بیاخـتیار من آقــا دلـم گـرفـتـه شـبـیـه هـوای شـهـر
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
تقوا کمیتـش بیحضورت لنگ مانده از این جهان آقا فـقـط نیـرنگ مانده شوق ظهورت نیست در رأس دعاها اما به ظاهـر ندبـهها پُـر رنگ مانده خالیست جای بـندگـان وقت مناجات ادعـیه رفـتـه جـای آن آهـنگ مانـده بر یـازده معـصوم دنـیا ظـلـم را دید بر صفحـه تاریخ ما این نـنگ مانده امروز هم دعـوا سَر نام عـلی هست آقـا نیا اینجـا هـنوز این جـنگ مانده ای ریـســمـان آمـده از سـمـت بــالا چیزی ندارم در بَر اما، چـنگ مانده باید به خود آیم که دیگر میشود دیر چون تا ظهـور یار وقتی تنگ مانده
: امتیاز
|
مناجات سال نو با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بیا که بیتو جهان، از گلایه لبریز است بهار، بیتو به رنگ غروب پاییز است بیا که فاجـعه میبارد از زمین و زمان ز اشک و خون، دل یارانِ حق، گهر ریز است بیا! به گـوش دل ما سرودِ مهـر بخوان بیا که صحبت عشّاق، بس دلانگیز است بیا! جهان زِ وجـود شهـیـد، رنگـین شد بـیا که نـالـۀ انسـان، گـلایـهآمـیـز است بـیـا که مـردم دنـیـا در انـتـظـار تـوأنـد در آرزوی وصـال تو، بـیقـرار تـوأند بیا که پیـش تو از روزگار، شکوه کنیم ز درد و رنج برون از شمار، شکوه کنیم ازین خـزان غـمافـزا، ازین شـبان سیاه ز سوز و درد دل بیقرار، شکـوه کنیم بـیـا کـه نـور بـگـیـریـم از فــروغ خـدا ز تـیـرهفـامی این شـام تار، شکوه کنیم تو ای صلابت ایمان! تو ای نشانه نور! بیا که در بر پـروردگار، شـکـوه کـنـیم بـیـا که مـردم دنـیـا در انـتـظـار تـوأنـد در آرزوی وصـال تو، بـیقـرار تـوأند بـیا و چـهـره شب را سـتـارهبـاران کن بهار و غنچه و گل را به شهر، مهمان کن به زرد رویی گـلهای پرشـکـسـته نگر فضای خـاطـر افـسرده را گـلـستان کن گرفته ظلمت شب، ره به کلبههای حزین بیا! ز پرتو خود کـلـبه را چـراغان کن ز سـنـگ فـتـنـه بییـاوران کـافـرکـیش شکـست شیـشه دلها؛ بیا و احـسان کن بـپا شده است خـدا را قـیـامـتی ز گـنـاه بیا و گوشه چـشـمی به حـقپرستان کن بـیـا که مـردم دنـیـا در انـتـظـار تـوأنـد در آرزوی وصـال تو، بـیقـرار تـوأند شـنــیــدهام که تـو از راه دور مــیآیـی پـی رهــایــی خـلــقِ صـبــور مــیآیـی عبور میکنی از راههای صعـب زمین ز جـادههـای بــدون عــبــور مــیآیــی بسوی ظـلـمت خـاموش راهـیان حـیات به کف گـرفـته طبـقهای نـور، میآیی چراغ عـدل به دست تو میشود روشن چو گل شکفـته ز درک حضور میآیی اگرچه قامت تو تا به کهکـشان خداست تو شاد و خنده به لب، بیغرور میآیی بـیـا که مـردم دنـیـا در انـتـظـار تـوأنـد در آرزوی وصـال تو، بـیقـرار تـوأند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
هیچ امیدی نباشد بر من و احـوال من مستحـق هیـچ پـروازی نـباشد بال من كارهای من وصالت را به تاخیر افكند بوی هجران میدهد پرونده اعمال من من دگر آن نوكر خوب و قدیمی نیستم این لباس نوكری گرید بر این احوال من بارها دستم گرفتی و نمـك گیرت شدم بارها شد، جای من تو آمدی دنبال من بارها خوردم زمین از جا بلندم كردهای شكر یك نعمت نكرد آخر زبان لال من یاد آن حال و هوای خلوت با تو بخیر با دعای خویش ده تغییر سوء حال من تـا دم آخـر مـنـم شـرمـنـده احسـان تو من گنه كردم تو كردی گریه براحوال من
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
ای آفـتاب عشق و عـدالـت شتـاب کن باز آ قـنـوت بـاغچـه را مستجـاب کن این خاک تشنه بیتو به باران نمیرسد بـاغ خـزان زده بـه بـهـاران نـمیرسد خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بیقرار توست تـنـهــا تـو مــنـجـی بـشـر و آدمــیـتـی اصـلاً تـویـی که فـلـسـفـۀ خـاتـمـیـتـی تو سِـرّ سـجـدههـای مـلائک بـر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عـالـمی ماتمکـدهست کعبۀ بیتو، خـلـیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق با صـد هـزار جـلوۀ مشـهـود میرسی بــا نـغــمــۀ الــهــی داوود مــیرسـی موسی شدی و طور به سویت شتافتهست نیل است که به شوق تو سینه شکافتهست سیـمای تو ز یـوسف مصری ملـیحتر هـمراه تو مسـیح و تـو از او مسیـحتر آیات حُسن و فضل و کمال تو بیحد است خوی و خصال تو همه عین محمد است هـمـراه تـوست معـجـزههای محـمـدی داری به روی شـانـه عـبـای محـمـدی مولا بـیـا به دین بـده روح دوبــارهای با ذوالـفـقـار فـتـح، شـکـوه دوبـارهای برپاست نهروان و جـمـلهای دیگری بیت الحرام و لات و هُبَلهای دیگری هـر سنگ را نگـاه تو سجّـیـل میکـند یـا هـر پـرنـده را چـو ابـابـیل میکـنـد باز آ که دست ظلـم و ستم را قـلم کنی باز آ که بـاز عـدل عـلی را عـلم کـنی بـاز آ که در مـدیـنـه قـیامت بهپـا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود در چشم تو شکـوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است در هـر نگـات نـور خـدا مـوج میزند امـیّــد سـیــدالـشــهــدا مــوج مـیزنــد آمیـزۀ صلابت و احـساس دیـدنـیست در قـامتت رشادت عـبـاس دیـدنیست سمت تو آبهای روان سجـده میکنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده میکنند بیانـتهـاست نـامـتـنـاهـیست عـلـم تو آئـیــنـۀ عــلــوم الـهـیسـت عــلــم تـو تا واژه واژهات مـلکـوت حـقایق است در هر نگات جلوۀ صد صبح صادق است داری به دوش پـرچـم باب الحـوائجـی در دست تـوست خـاتم باب الحـوائجی چـشم رئـوف تـوست بهـشت بـرین ما نـور ولایـتت شـده حِـصن حَـصیـن ما دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو باب المـراد ماست شوق تو در هـدایت ما بینهـایت است چشمان روشن تو چراغ هـدایت است برپا شدهست در دل عالم چه محشری دیگـر بـتاب مـاه خـدا! یابن عـسکـری مـن تـشـنـۀ نـگـاه تـوأم أیـهـا الـعـزیـز دلـتـنـگ روی مـاه تـوأم أیهـا العـزیـز تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی میشود نوای «اَنا المَهدی» تو را از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
بیتو عمرم میرود در قهقرایِ بیکسی ترس دارم از غم و درد و بلایِ بیکسی پشتِ من خالی نکن تکیه به دستت دادهام چون نمیسازد به دل؛ حال و هوایِ بیکسی بیکـسـی آمیـخـتـه بـا نـامِ زیـبـایِ شـمـا خوب میفهمی مرا ای مقـتدایِ بیکسی ای امـامی که تـمـامِ امّـتت در غـفلت اند سـالها پـوشـیـدهای آقـا ردایِ بـیکـسی بیکسیات شد سبب تا از خودم غافل شوم من کجا و صحبت از شورو نوایِ بیکسی یوسف زهرا! غمت را با کسی تقسیم کن ورنه میافـتی ز پـا ای آشـنایِ بیکسی هر کجا که میروی یادی کن از این بیوفا در مدیـنه یا نجـف یا کـربـلای بیکسی
: امتیاز
|
مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
خواسـتم نـزدیکتر باشـم به آقـایم نشد تا بگـیـرم دامن لطـف تو مـولایـم نشد خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم بندها را وا کـنم از دست و پاهایم نشد ندبههای جمعه را هی خواب میمانم ببخش سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد ظاهـراً ذکـر تو را میگـویم اما باطـناً در میان عاشـقـانت باز هـم جـایم نـشد راه دیدار تو اینبار از حرم شد باز، حیف خواسـتم تا محـضر تو با سرم آیم نشد گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسن سر به خاک مقدمت ای یار میسایم، نشد دائماً میچرخم آقا جان به دور معصیت از دو چشم خیس تو هربار، پروایم نشد کربلایم دیر شد، دارم خجالت میکشم آه آقا جان بگـو که وقت امضایم نشد؟
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
ای آشـنـای ایـن دل درد آشـنـای مـن روز فـراق تـو شـده شـام عـزای من دارم دوباره سر بههـوای تو میشوم حالا که نیـست هـیچدلی مبـتـلای من چون گوشهگیر کرده مرا درد غُربتت حرفی نمیزنـد کـسی از اِنزوای من یا مرگ یا وصال تو با خواست خودت نزدیک میشود به اجابت دعـای من یـا ایّـهـا الــعــزیــز؛ ذلـیــلانـه آمــدم بلکه دوباره درگـذری از خـطای من هرطور میل توست مرا از خودت بران کـاری نـکـردهام که بـمانی برای من شـایـد گـرفـتـه آه تـو دامــان بـنـده را وقـتی شـدیـدتـر شده درد و بلای من حـتـمـاً مُـقـصّـرم که جـوابـم نـدادهای یا آشـنا نـبـوده به گوشَت صدای من؟ تنها دلم به گفتن”یابنالحسن”خوشاست از من مگیر دلخوشیام را خُدای من
: امتیاز
|
مناجات سال نو با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بهار از راه میآید، ولى دلها بهارى نیست میان سفرهها عیدى، به جز چشم انتظارى نیست نمیخواهم شود تحویل سالى بیگل رویت بهاران جاى خود اما مرا لیل و نهارى نیست چه عیدى و چه تبریكى؟! بهار و فصل دلتنگى! بدون نرگس چشمت، شكوه سبزه زارى نیست به هر گل میرسم آرى، نمییابم نشان از تو در این باغ پر از گلشن، مگر نقش و نگارى نیست! سلامى از سر خجلت، نثار ماه باید كرد كه بعد از سالها هم سیصد و اندى، نه! یارى نیست گل نرگس اجابت كن، دعاى آخر خود را چرا در كوچه باغ دل، هواى عشق جارى نیست؟
: امتیاز
|
مناجات سال نو با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
خورده آقاجان گره بر کارِ عالم! ألعجل عیدهـایـمان گرفـته رنگِ مـاتـم! ألعجل برنگشتی از سفر! تحویل شد امسال هم بیحضورت با دلی آکنده از غم! ألعجل چشممان بر راه ماند و آه بر لب بغض کرد عمرِ بیحاصل گذشت و رفت کم کم! ألعجل روزها و هـفـتهها و مـاههـا و سالها... قامتِ تقـویمها شد از غـمت خـم! ألعجل ذکر«حوّل حالنا»مان با تو «أحسن» میشود ای بهـارِ بکـر! ای بـارانِ نـم نـم! ألعجل ندبه خواندیم و میانِ گریه عرضه داشتیم دردهامان مانده بیدارو و مرهم! ألعجل حالمان آشوب شد، دربِ حرمها بسته شد سخت اوضاعِ جهان شد نامنظّم! ألعجل کعبه خلوت کرده دورش را به عشقِ دیدنت موج برمیدارد از شوقِ تو زمزم! ألعجل آخـرین فـرزنـدِ مـولانـا أمیـرالمـؤمنـین حقّ مطلـق! یا ولی اللهِ الأعـظم! ألعجل!
: امتیاز
|
مناجات سال نو با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
جای دارد که معـطّر بـشوم سالِ جدید تـوبهای کرده؛ مطهّر بشوم سالِ جدید بهرِ تعـجـیلِ فـرج کاش دعـایی بـکـنم وَ اسـیـرِ غـمِ دلـبـر بـشوم سـالِ جـدید گرچه که غوطه ورم بینِ گناهانِ زیاد مـددی گـر بـرسد در بشوم سـالِ جدید خسته از خویشتنم وای ازین نَفسِ پلید کاش یکِ آدمِ دیگـر بـشوم سالِ جـدید واقعـاً شیـعـه خـوبـی که نـبـودم اصلاً می شود شیعۀ حـیدر بشوم سالِ جدید؟ شــدم آلــودۀ دنــیـا و فــرامــوش شـده دارم امّـید که نوکـر بشـوم سالِ جـدید به غـبارِ قـدمِ حـضرت صـدیّـقـه قـسم آخـرش کـشتۀ مـادر بـشوم سالِ جـدید یا مُحوّل: عوضم کن که بریدم ز خودم باعـنایـاتِ تو برتر بـشـوم سالِ جـدیـد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ما همانیم که از عشق تو غفلت کردیم با هـمه آدمـیان غـیر تو خـلـوت کردیم جای خالی تو را هیچکس احساس نکرد به گمانم که به دوری تو عادت کردیم جمکـران هم که رسیدیم، به جای ندبه فقط از حاجت خود پیش تو صحبت کردیم سالها میگـذرد…منـتظری برگردیم! پس مشخص شده مائیم که غیبت کردیم نـمک سفـرۀ تان را همه خـوردیم ولی با گناهان، به همین سفره خیانت کردیم دلـمـان از همۀ مـردم عـالـم که گرفت گریه کردیم و سپس سجده به تربت کردیم هر کجا ذکر حسین است همانجا حرم است قبل هـیئت همگی قـصد زیارت کردیم اربعـین با هـمه دنـیا به دل جـاده زدیم لذت عـشق تو را با همه قسمت کردیم
: امتیاز
|
مناجات روز جمعه ای با صحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بیقـراریم چـون پـریـشـانـیـم چون پـریشان درد هجـرانـیم بـاز هـم جـمـعه آمـد و بیتـو نـدبـههای فـراق میخـوانـیـم شـاید اینـجـایی و نـمیبـیـنـیـم یا كه هستی؛ كجا؟! نمیدانیم بیقـراری جـمعـههـای تو را چند قـرن است ابـر بـارانـیـم صــبـح، امـــیـــدوار آمـدنـت عـصـر، از خـیـل نا امیـدانیم گرچه این اشكها برای تو نیست مــا پـریــشـان لـقـمـۀ نـانــیـم كاش روزی به خویش میدیدیم چون تو صبح و مساء گریانیم صبح گـریـان رأس بیپـیكـر عصر گریان جـسم عـریانـیم صبح گـریان طفـل بیشیـریم عصر گریان شاه عـطـشانـیم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ای چارهساز مشکل ما را تو چاره کن بر حـال عـاشـقـان خـرابت نـظاره کن پرده ز رخ نمیکشی ای ماه دل، مکش حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن خـورشیـد آسـمـان عـلـی، مـاه فـاطـمه شـام سـیـاهِ بـخـت مـرا پُـر سـتـاره کن بـنـگـر چه آمـده به سـرم از فـراق تـو زخـم دل شـکـسـتـۀ مـا را شـمـاره کن ما از نـفـس فـتـاده و در راه مـانـدهایـم ما را به روی مرکب لطفت سواره کن ای سـایـۀ عـنـایـت تـو بـر سـر هــمـه بر سـائل شکـسـته نگـاهی دوبـاره کن بـایـد عـریـضـهای نـویـسـم بـرای تــو خواهی بخوان تو نامۀ من یا که پاره کن
: امتیاز
|
مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
گذشت عمر و نشد جز فراق قسمتِ من خزان رسید و به سر شد بهارِ حسرتِ من سـپردهام به صَبـا سـویت آوَرَد خـبرم دمِ سحر که گـذشت از کنارِ تربتِ من مـتاعِ مـور کجـا و سـرای سـلـطـانی! نگـاهِ توست که بالا کشانده قـیمتِ من صدای سوختن از هر طرف به گوش آید زِ بس که شعلهور است این درونِ خلوتِ من مـقامِ بوسۀ من شُد طنابِ خیمۀ دوست همین بس است به دنیا برای عزّتِ من صفِ زیارتِ رویت چه قدر طولانی ست نمیشود به گَـمانم، وصال، نـوبتِ من
: امتیاز
|
مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
تا دلـم در حـرم قـرب تو یـابـد راهـی آتـشی زن کـه بـرآیـد ز وجـودم آهـی سفر از خویش نکردم که رهم دور افتاد ورنه تا کعـبۀ وصل تو نـبـاشد راهـی دل هـر جـایی و آلـوده و بـیـمـار مرا نیست جز خاک شهیدان تو درمانگاهی تو به یک کاه دوصد کوه گنه میبخشی من بـیچـاره چه سازم که ندارم کاهی گر شود عمر شبی با توأم آن شب گذرد صبح فـریـاد برآرم چه شب کـوتـاهی چه شود نیمه شب از خواب کنی بیدارم کـه بـرآیــد ز لـبـم نـالـۀ یـا الـلـه هـی پشت بشکسته و پا خسته و چشمم بسته راه پر پیچ و خم و گام به گامم چاهی ای شب و روز ومه وسال به یادم چه شود من غـافـل ز تو هـم یاد تو باشم گـاهی به جز از تو که کشی ناز گنه کاران را نـشنـیـدم که کـشـد نـاز گـدا را شـاهی هر طرف روی نهد روی تو بیند میثم آسـمــان دل او جـز تـو نـدارد مـاهـی
: امتیاز
|
مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
کـم نکـن سایۀ لطفت ز سـرم آقـا جان گرچه من جنس خرابم بخـرم آقا جان آنـقَـدر فکر و خـیـالـم شده دنـیا دیگر از غـم و غـصۀ تو بیخـبـرم آقـا جان یک قدم محض رضای تو نشد بردارم اصـلا انگـار فـقـط دردسـرم آقـا جان در بـساط غـمـتان مـدعیام اما حـیف غافـل از ناله و اشک سحـرم آقا جان پر و بالم شده زخـمی به زمین افتادم کمکی کن که به سویت بپـرم آقا جان غیر این خانه پـناه دگـری نیست مرا بـاز کن دربه رویم پشت درم آقا جان تا به اینجا که رسیدم مدد سلطان است راهـیام کـن دم ایـوان حـرم آقـا جان بعد مشهد سفـر کـربوبـلا میچـسبـد یک شب جـمعـه بـیا و بـبـرم آقا جان در شب اول قـبـرم به شـما محـتـاجـم گر نـیایـی بـخـدا در خـطـرم آقـا جان
: امتیاز
|
مناجات روز جمعه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
از جمعههای بیتو چه دلگیر میشوم جانِ خودم ز جانِ خودم سیـر میشوم با هر نفـس که میکـشم اقـرار میکنم از این نـبـودنت به خـدا پـیـر میشـوم با این دلِ خـراب رسیدم به محضرت زیرا فـقـط به دست تو تعـمیر میشوم از اینکـه انتـظار تو را میکـشم ببـین از مردمـان شهـر چه تحـقـیر میشوم فـکــر نـدیــدنِ تـو رهــایـم نـمـیکـنـد پس حق بده که اینهمه درگـیر میشوم تنها نه جمعـهها که تـمامی طولِ سال از روزهای بی تو چه دلگـیر میشوم
: امتیاز
|
مناجات روز جمعه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
میـان شک و یقـین پیـر میشود بیتو دلـی که طعـمه زنجـیـر میشود بیتو نیامدی که ببـینی در این دیـار غریب غروب جمعه چه دلگیر میشود بیتو هـلا تـبــسّـم شـیــریـن صـبـح آدیــنـه زمین شکسته و تحـقـیر میشود بیتو هنوز خیره به راهت نشسته نرگس ما خـزان بـاغـچـه تکـثـیر میشـود بیتو بیا و دست بکش بر دلی که روز به روز میان شک و یـقـین پیـر میشود بیتو
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه
دوباره جُمعه رسید و دلم بهانه گرفت نیامدی، دلِ تنگم از این زمانه گرفت از آسـمـانِ دلـم ابـرِ غُــصّـه مـیبـارد نیـامدی تو و بـارانِ دانـه دانـه گرفت تـمـام شـهـر دُچـارِ تـبِ فِــراقِ تـوأَنـد هـوایِ کـوچۀ ما نیز غَـمگـنانه گرفت قـسم به پهلـویِ دَرهـم شکـستۀ زهـرا که باز آتشِ عشقت، زِدل زبانه گرفت صدایِ شِـیهـۀ اسـبی به گـوش میآیـد دوباره باز دلم، جُمعه را بهانه گرفت بیا که مـُنجی این شهرِ بیسـتاره تویی بیاکه تیرِ غم از هر طرف کَمانه گرفت
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه
از سـر عـادت و تـکـرار نوشتیم بیا اصلا انـگـار به اجـبـار نوشتـیم بیا کوفیان را همه محکوم نمودیم، ولی مثـل آن قـوم جـفـاکـار نـوشتـیـم بیا
: امتیاز
|